دانلود رایگان کتاب فرهنگ گفته های طنز آمیز که در برنامه خندوانه معرفی شد
سه پیشنهاد آخر هفتهای رامبد جوان در خندوانه
به گزارش خبرآنلاین، رامبد جوان، طراح و
کارگردان برنامه «خندوانه» شبکه نسیم هر هفته در برنامه 5شنبه های خود
علاوه بر معرفی تئاتر، به معرفی برخی کتاب های مرتبط با محتوای برنامه اش
نیز می پردازد. او در برنامه این هفته نیز سه کتاب با محتوای طنز معرفی
کرد.
به گزارش خبرنگار ما، کتاب های «فرهنگ گفته های طنز آمیز»،
«مادربزرگت را از اینجا ببر» و «آخرین موی سیاه من» سه کتابی بود که جوان
برای مطالعه معرفی و پیشنهاد کرد.
بنابراین گزارش، «فرهنگ گفته های طنز آمیز» گردآوری و تدوین رضی هیرمندی را انتشارات فرهنگ معاصر منتشر کرده است.
خود
هیرمندی در مقدمه کتاب آورده است: «وقتی قرار است کتابی گفته های طنزآمیز
را در قالب جامع «فرهنگ» گرد هم آورد، برای نویسنده یا گرد آورنده چاره ای
نمی ماند مگر آن که در برابر انواع و اقسام بلایای زمینی و آسمانی، مهمترین
سپر بلای کتاب را همین آراسته بودن آن به زره طنز بداند! چرا که گستردگی
مباحث مطروحه، تمامی خوانندگان عزیز و نظرسنجان اهل تمیز اعم از مرد و زن و
غیره(!) را شامل می شود و اگر قرار باشد از خواندن گفته های کتاب، بر خاطر
هر صاحب شغل و حرفه ای و دارنده هر جنس و صفتی گرد ملالی بنشیند و هر کس
(خدای ناکرده!) در آینه طنز نقادانه کتاب چهره خود را نیز ببیند، گردآورنده
نیز خود ناچار است به خیل عظیم مدعیان بپیوندد!
او در پیشگفتار به
دو منبع فرهنگ گفته های طنزآمیز آکسفورد و فرهنگ گفته های طنزآمیز پنگوئن
که مطالب کتاب برگرفته از آنهاست اشاره کرده است.
تنظیم موضوعات
کتاب به ترتیب الفبایی در فهرست، به خواننده امکان دستیابی به مطالب مورد
علاقه او را می دهد و نیز او را با ترکیب بندی موضوعات گرد آمده در این
فرهنگ آشنا می سازد.
برخی بخش های کتاب را با هم مرور می کنیم:
* این مرد نمی تونه آواز بخونه. تو دنیا تنها سیاهیه که ریتم سرش نمی شه (محمدعلی کلی)
* من کاملاَ طرفدار آزادی بیانم، به شرط آنکه شدیداً تحت کنترل باشد (آلن بنت)
* دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است اما اگر از چند نویسنده بدزدید اسمش می شود تحقیق! (ویلسون میزنر)
* اثر کلاسیک اثری است که همه کس آرزو می کند خوانده باشد اما هیچ کس نمی خواهد بخواندش. (مارک تواین)
* عقل سلیم متاعی است که بهتر از هر چیز در دنیا توزیع شده است. زیرا همه فکر می کنند به اندازه کافی از آن بهره مندند. (رنه دکارت)
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «آخرین موی سیاه من» را ژان لویی فورنیه نوشته و ناصر ضرابی ترجمه و انتشارات آبی آن را روانه بازار نشر کرده است.
ژان
لویی فورنیه، نویسنده طنزنویس فرانسوی است و برنده جایزه «فمینا»ی فرانسه.
آخرین موی سیاه من نیز با درونمایه ای طنز نوشته شده و در آن توصیه هایی
برای کسانی که تنها یک تار موی سیاه برایشان باقی مانده می کند.
در
بخشی از کتاب می خوانیم: «برای خاموش کردن 60 شمع روی کیک تولدم، باید
چندین بار فوت می کردم. همه پشت سرم لبخند می زنند. فکر می کنم که آنها
سربه سرم می گذارند. هنوز نمی توانم باور کنم که 60ساله شدم. هر چند 60سال
مهلت داشتم که خودم را برای چنین روزی آماده کنم. من، هرچه بیشتر می گذرد،
جشن های تولد، به خصوص مال خودم را، کمتر دوست دارم. به هیچ هدیه ای احتیاج
ندارم، همه چیز دارم و برایم سخت است که به یک آدم بد سلیقه بگویم «چه
هدیه قشنگی!» کشو کمد پر از کراوات هایی است که هرگز استفاده نخواهم کرد.
کاش همه می رفتند، می خواهم بروم بخوابم. من شیرینی دوست ندارم، نوشیدنی
ولرم است و از تعارف شنیدن وحشت دارم. ...»
بنابراین گزارش، سومین کتابی که رامبد جوان معرفی کرد نیز «مادربزرگت را از اینجا ببر» نوشته دیوید سداریس با ترجمه پیمان خاکسار بود که از سوی انتشارات زاوش منتشر شده است.
کتاب حاوی 11 داستان کوتاه از نویسندهی
طنزنویس آمریکایی است. پیمان خاکسار پیشتر از سداریس کتاب "بالاخره یه روزی
قشنگ حرف میزنم" را ترجمه و منتشر کرده بود که با استقبال مخاطبان و
منتقدان نیز مواجه شد. او در این داستان ها زندگی و تجربیات شخصیاش را
نوشته و کتاب حاضر در میان آثار او از فروش فوقالعادهای در امریکا
برخوردار بوده و یکی از بهترین هدیههای کریسمس پیشنهادی روزنامه
«لسآنجلس تایمز» هم بوده است.
«طاعون تیک»، «گوشت کنسروی»، «مادربزرگت
رو از اینجا ببر!»، «غول یکچشم»، «یک کارآگاه واقعی»، «دیکس هیل»،
«حشرهی درام»، «دینا»، «سیارهی میمونها»، «چهارضلعی ناقص» و «شب مردگان
زنده» عناوین داستان های این کتاب است.
اولین داستان کتاب با عنوان «طاعون تیک» با این جملات آغاز میشود:
«وقتی معلم گفت که باید مادرم را ببیند دماغم را هشتبار به سطح میز مالیدم.
پرسید: "این یعنی باشه؟"
طبق
محاسباتش من سر کلاس او بیست و هشتبار از روی صندلیام بلند شده بودم.
"مثل کک هی میپری بالاپایین. دو دقیقه سرم رو برمیگردونم زبونت را
میچسبونی به کلید برق. شاید جایی که ازش اومدی این کار رسم باشه، ولی سر
کلاس من کسی دمبهساعت بلند نمیشه تا به هرچی که دلش خواست زبون بزنه.
اون کلید برق مال خانم چستناته و دلش میخواد خشک باشه. دوست داری من بیام
خونهتون و زبونم را بچسبونم به کلیدهای برق شما؟ خوشت میاد؟"
سعی کردم او را در حال انجام این کار تصور کنم ولی کفشم مرا به خود میخواند ...»